شناسنامه اش چند سال از خودش بزرگتر بود
اما همچنان درخت ها صدایش می زدند
پارک ها ، اسباب بازی ها ، چرخ و فلک ها
نمی شنید دلش هوای غزل کرده بود
هوای باران
احساس کرد :
سنگرها ،تفنگ ها و رفت...
حالا از شناسنامه اش خیلی بزرگتر شده است !
حالا از شناسنامه اش خیلی بزرگتر شده است ! ای شـهـیدان ! عشــق مدیون شـماسـتـــ . . .
حالا از شناسنامه اش خیلی بزرگتر شده است !
ای شـهـیدان ! عشــق مدیون شـماسـتـــ . . .