وی میگوید:آفتاب بعد از ظهرها رو به آسایشگاه ما قرار میگرفت. از سوی دیگر در روزهای رمضان ما را به بهانه تفتیش ساعتها جلوی آفتاب نگه میداشتند، در حالی که در روزهای غیر ماه رمضان چنین کاری انجام نمیشد. البته چون شرایط سخت بود بیشتر میشد معنویت را حس کرد. افرادی که دعای روزهای ماه رمضان را از حفظ بودند آن را مینوشتند که بقیه هم بتوانند بخوانند. معتقدم «رمضان»های اسارت قطعهای از بهشت بودند.
بجای «کفگیر»، «بیل» دستم دادند!
سعید شاملو از اعضای «گردان ۴» از گردانهای سپاه در دفاعمقدس است. هم میگوید: در دوران اسارت سعادت یافتم با حاج آقا ابوترابی آشنا شوم. پس از ۶ ماه بنا به پیشنهاد دوستانم در اردوگاه به آشپزی پرداختم و در آشپزخانه این اردوگاه مشغول شدم. در آشپزخانه بجای اینکه به من کفگیر بدهند یک بیل دسته شکسته داده بودند. حدود دو سال با این بیل برای اسرا غذا پختم و همین باعث شده بود تا دستم پینه ببندد و تا الان در خاطرم سختی پختن غذا باقی بماند.
آن زمان آشپزخانه تشکیلات منظم و سازمان یافتهای داشت و دست و بالمان نسبت به دیگر بخشها بازتر بود. برای اینکه بتوانیم بچهها را شاد کنیم هنگامی که مسئولان غذا میآمدند تا قابلمه غذای بخش خود را ببرند، دست خودم را به سیاهی دیگ میزدم و بعد به حالتی که میخواهم آنها را تشویق بکنم بیآنکه کف دستم را ببینند، دستی بر صورتشان میکشیدم این افراد هنگامی که آسایشگاه باز میگشتند موجب خنده دیگر اسرا میشدند چرا که خودشان نمیدانستند صورتشان سیاه شده است.
بعد از گذشت یکی دو سال رفتار عراقیها بهتر شد. افسران عراقی هنگام ماه رمضان میآمدند در را باز میکردند تا مأموران غذای هر آسایشگاه بتوانند برای سحری و افطار وعده گرم غذایی را به دیگر اسرا برسانند. پیش از این رسم بر آن بود که وعده ناهار را که معمولا آش «شوربا» بود برای افطار نگه میداشتیم.
رفتار مسئولان عراقی در سالهای آخر اسارت
محمدتقی باقری از رزمندگان «لشکر ۲۵ کربلا»ی مازندران توضیح میدهد: یکی از مشکلات ما در اسارت فقدان تغذیه مناسب بود. اغلب خبری از وعده غذایی شام نبود و معمولا صبحانه و ناهار در آسایشگاهها میان اسرا توزیع میشد. در ماه مبارک رمضان وعده غذایی صحبانه را برای افطار و ناهار را برای سحری استفاده میکردیم. این موضوع هم با گذشت زمان برطرف شد چرا که عراقیها به این باور رسیده بودند که اسرا مشکلی را برایشان ایجاد نخواهند کرد. برای همین مسئولان عراقی در سالهای آخر، ایام ماه رمضان ساعت دو بامداد میآمدند و اسرایی که مسئول غذا آوردن بودند را صدا میزدند که به آنها وعده سحری بدهند تا ما بتوانیم یک وعده غذای گرم بخوریم.
با سلام و عرض تسلیت شهادت مولای متقیان امیر المؤمنین علی علیه السلام
یه سرباز دارم که دوران آموزشی رو میگذرونه
قراره بعد از آموزشی بقیه خدمت رو لب مرز بگذرونه
دیروز قرار بود مرخصی بیاد و از صبح منتظرش بودم
ساعت 6:30 اومد
از شدت تشنگی و خستگی رمق نداشت رو پا بایسته
وقتی پرسیدم چرا دیر اومدی چرا اینقدر خسته ای گفت:
برگه مرخصی از ساعت 9 صبح نوشته اما فرمانده جدید اومده و نگذاشت بیایم
بردمون تو بیابون و گفت باید علفها رو از ریشه در بیارین
بعد از نماز ظهر هم گفت باید علفها رو آتیش بدین
ما هم روزه بودیم و توی این آفتاب سوزان عده ای از سربازا روزه شونو شکستن
منو چند نفر دیگه سعی کردیم طاقت بیاریم...
خلاصه من خیلی ناراحت شدم
سفره افطار رو که انداختم چیز زیادی تو خونه نداشتیم که توی سفره بزارم اما سرباز عزیز و مقتدرم مرتب می گفت به به چه غذاهای بهشتی !
گفتم منو مسخره میکنی؟
اما او از غذاهای افتضاحی که در پادگان بهشون میدن تعریف کرد و ...
گریه ام گرفت ...
اما حالا که این سختی ها رو می خونم می فهمم که فرمانده ها می خوان سربازا رو برای این روزهای سخت احتمالی آماده کنن
شهید علمدار:
« برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید»
هر چند که خیلی از افراد می گویند: خدانکند. این چه حرفهایی است که می زنید؟ چرا دعای مردن می کنید برای هم؟
اما آن ها غافلند از اینکه شهادت، مردن نیست. شهادت زنده ماندن ابدی است. جاودانگیست
و چه بهتر از جاودانه شدن؟
سلام بزرگوار: ضمن تسلیت ایام شهادت مولا و گرامیداشت لیالی قدر، با پست های جدید در هر دو وبم بروزم و منتظر حضور سبزتون هستم...
balaghemobin = بلاغ مبین
سلام حتما
محتاجیم به دعابرادر